چه دشوار است بی عشق تو عاشق ماندن

ولی من عشق تو و وجود سرشار از محبت

تو را در دل نهان خواهم کرد تا روزی که

گرمی عشق تو مرا مبدل به خاکستر کند... 

گرمای وجودت سردی نگاهم را خنثی می کند

بارانی دلم را اما چگونه آفتابی می کنی........ 

ای خدای من تو رو قسم :

نیاور آن زمان که او به عشق تازه رو کند

نیاور ای خدا که او به خون من وضو کند
 



ای کاش گل بودی و من از باغها میچیدمت

 یا که طلوعی بودی و از پنجره میدیدمت

ای کاش چشمانت ضریحی داشت چون رنگین کمان

هر وقت باران می گرفت از دور می بوسیدمت



 

باز در چهرة خاموش خیال            خنده زد چشم گناه آموزت

باز من ماندم و در غربت دل            حسرت بوسة هستی سوزت

باز من ماندم و یک مشت هوس         باز من ماندم و یک مشت امید

یاد آن پرتو سوزندة عشق              که ز چشمت به دل من تابید

باز در خلوت من دست خیال          صورت شاد ترا نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت           در نگاهت عطش توفان بود